گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان راستان
جلد اول
هشام و فرزدق


هشام بن عبدالملك ، با آنكه مقام ولايت عهدی داشت ، و آن روزگار -
يعنی دهه اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود كه حكومت اموی به اوج قدرت‏
خود رسيده بود ، هر چه خواست بعد از طواف كعبه ، خود را به " حجر
الاسود " برساند و با دست خود آن را لمس كند ميسر نشد : مردم همه يكنوع‏
جامه ساده كه جامه احرام بود پوشيده بودند ، يكنوع سخن كه ذكر خدا بود به‏
زبان داشتند ، يكنوع عمل می‏كردند . چنان در احساسات پاك خود غرق بودند
كه نمی‏توانستند درباره شخصيت دنيايی هشام و مقام اجتماعی او بينديشند .
افراد و اشخاصی كه او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را
حفظ
كنند ، در مقابل ابهت وعظمت معنوی عمل حج ناچيز به نظر می‏رسيدند .
هشام هر چه كرد خود را به " حجر الاسود " برساند ، و طبق آداب حج ،
آن را لمس كند ، به علت كثرت وازدحام مردم ميسر نشد . ناچار برگشت ،
و در جای بلندی برايش كرسی گذاشتند او از بالای آن كرسی ، به تماشای‏
جمعيت پرداخت . شاميانی كه همراهش آمده بودند دورش را گرفتند . آنها
نيز به تماشای منظره پر ازدحام جمعيت پرداختند .
در اين ميان ، مردی ظاهر شد در سيمای پرهيزكاران . او نيز مانند همه‏
يك جامه ساده بيشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره‏اش‏
نمودار بود . اول رفت و به دور كعبه طواف كرد . بعد با قيافه‏ای آرام و
قدمهايی مطمئن ، به طرف حجر الاسود آمد . جمعيت باهمه ازدحامی كه بود ،
همينكه او را ديدند فورا كوچه دادند ، و او خود را به حجر الاسود نزديك‏
ساخت . شاميان كه اين منظره را ديدند ، و قبلا ديده بودند كه مقام ولايت‏
عهد با آن اهميت و طمطراق

موفق نشده بود كه خود را به حجر الاسود نزديك كند ، چشمهاشان خيره شد و
غرق در تعجب گشتند . يكی از آنها از خود هشام پرسيد : " اين شخص كيست‏
؟ " هشام با آنكه كاملا می‏شناخت كه اين شخص ، علی بن الحسين زين‏
العابدين است ، خود را به ناشناسی زد و گفت : " نمی‏شناسم "
در اين هنگام چه كسی بود ، از ترس هشام كه از شمشيرش خون می‏چكيد ،
جرأت به خود داده او را معرفی كند ؟ . ولی در همين وقت ، همام بن غالب‏
معروف به " فرزدق " ، شاعر زبردست و توانای عرب ، با آنكه به واسطه‏
كار و شغل و هنر مخصوصش بيش از هر كس ديگر می‏بايست حرمت و حشمت‏
هشام را حفظ كند ، چنان وجدانش تحريك شد و احساساتش به جوش آمد كه‏
فورا گفت : " لكن من او را می‏شناسم " و به معرفی ساده قناعت نكرد ،
برروی بلندی ايستاده قصيده‏ای غرا - كه از شاهكارهای ادبيات عرب است ،
و فقط در مواقع حساس پر از هيجان ، كه روح شاعر مثل دريا موج بزند
می‏تواند چنان سخنی ابداع شود . بالبديهه سرود و انشاء كرد
در ضمن اشعارش چنين گفت :
" اين شخص كسی است كه تمام سنگريزه‏های سرزمين بطحا او را می‏شناسند ،
اين كعبه او را می‏شناسد ، زمين حرم و زمين خارج حرم او را می‏شناسند " .
" اين فرزند بهترين بندگان خداست ، اين است آن پرهيزكار پاك پاكيزه‏
مشهور " .
" اين كه تو می‏گويی او را نمی‏شناسم ، زيانی به او نمی‏رساند ، اگر تو
يك نفر ، فرضا ، نشناسی ، عرب و عجم او را می‏شناسند " . . . ( 1 )
هشام از شنيدن اين قصيده ، و اين منطق ، و اين بيان ، از خشم و غضب‏
آتش گرفت ، و دستور داد مستمری فرزدق را از بيت المال قطع كردند ، و
خودش را در " عسفان " بين مكه و مدينه

پاورقی :
. 1

هذا الذی تعرف البطحاء وطأته
و البيت يعرفه و الحل و الحرام
هذا ابن خير عباد الله كلهم
هذا التقی النقی الطاهر العلم
و ليس قولك من هذا بضائره
العرب تعرف من انكرت و العجم

زندانی كردند . ولی فرزدق هيچ اهميتی به اين حوادث - كه در نتيجه شجاعت‏
در اظهار عقيده برايش پيش آمده بود - نداد ، نه به قطع حقوق و مستمری‏
اهميت داد و نه به زندانی شدن . و در همان زندان نيز با انشاء اشعار
آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی‏كرد .
علی بن الحسين ( ع ) مبلغی پول برای فرزدق - كه راه در آمدش بسته شده‏
بود - به زندان فرستاد . فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت : " من آن‏
قصيده را فقط در راه عقيده و ايمان ، و برای خدا انشاء كردم ، و ميل‏
ندارم در مقابل آن پولی دريافت دارم " . بار دوم علی بن الحسين ، آن‏
پول را برای فرزدق فرستاد ، و پيغام داد به او كه : " خداوند خودش از
نيت و قصد تو آگاه است ، و تو را مطابق همان نيت و قصدت پاداش نيك‏
خواهد داد ، تو اگر اين كمك را بپذيری به اجر و پاداش تو در نزد خدا
زيان نمی‏رساند " . و فرزدق را قسم داد كه حتما آن كمك را بپذيرد .
فرزدق هم پذيرفت